توضیح تصویر تبلیغات در فایل باران توضیح تصویر

 

چشمم را که باز کردم، آبی آسمان را دیدم با نوای سمفونی طبیعت با صدای گنجشکان و بلبلی که می نوازد روی شاخه بید کنار خانه. نسیمی ملایم می وزد و برگ ها می رقصند با این سمفونی زیبا. ناخودآگاه لبخند روی لبانم می آید. امروز چه روز زیبایی است. کاش همیشه زیبا باشد مثل این ثانیه از زندگی. بوی نان می آید باز از خانه همسایه؛ باید بلند شوم و به محل کارم بروم، کمی دیر کنم ظهر می شود و خیابان ها خلوت. زمستان نزدیک است و روزها کوتاه، کم کم باید سعی کنم زود بیدار شوم.

بلند می شوم و به گلدان روی طاقچه لبخند می زنم. به سمت حیاط می روم و آبی به صورتم می زنم، چه دلنواز می شود نسیمی که به صورتم میخورد. با دبه کوچکی که دارم آب می آورم و به گلدان های خانه می دهم. چای هم از قبل آماده کرده اند ولی انگار کسی نیست و همه سر کارهایشان رفته اند. چرا کسی بیدارم نکرده بود. شاید بخاطر اینکه دیشب کمی سرم درد می کرد، گذاشتند استراحت کنم. خیلی خانواده ی مهربانی دارم. واقعا عاشق شان هستم، چرا که همه جوره به فکر هم هستیم.

استکانی چای می ریزم با تکه ای پنیر و نانی که در سفره است، صبحانه امروز را می خورم. چه حس خوبی دارد امروز، انگار با همه ی روزها فرق دارد، خیلی خیلی زیباتر از همیشه بنظر می آید. به آسمان نگاه میکنم تکه های ابر را می بینم. کاش امسال کمی دیرتر باران ببارد تا پولی دستمان بیاید و سقف خانه را درست کنیم. پارسال باران زیاد بود و آخرای زمستان شروع کرد به چکه کردن. خداکریم است. امیدوارم امروز بیشتر کار کنم، کمی هم پس انداز کنار گذاشته ام ؛ بلندشم تا دیر نشده. چه قاصدک زیبایی با نسیم به خانه ما آمده. سلام قاصدک تو هم انگار امروز خوشحالی و در باد می رقصی. چقدر امروز زیباست کاش برای همه ی مردم زیبا باشد و همه خوشحال و شاداب باشند. دوست دارم همه مثل من امروز بهترین ها نصیبشان شود.

دخترک لبخندی زد، روسری اش را سر کرد و به سمت سبد وسایل کارش که چند دسته گل، جوراب های رنگی که با خانواده بافته و چند کار بافتنی زیبا به همراه کاغذهای رنگی فال هایش رفت. او در گوشه ای از بازار شهر برای گذران زندگی به خانواده اش کمک می کند و همیشه با لبخند روی لب در انتظار مشتری می نشیند.

چشمانم خیره به مردمی است که از کنارش می گذرند. چرا کسی حتی نگاهی به اجناسش نمی اندازند. ساعت ها گذشته و لبخند زیبایش در حال محو شدن است، و او همچنان در فکر سقف خانه کاهگلی که نکند باران بیاید و این سقف فرو بریزد. صدای نفس های خسته اش که قیمت های ارزانش را فریاد می زند و انتظاری که برای سعادت در ضل آفتاب سوزان می زند برای فروش اجناسش. او میخواهد به دیگران طالع زندگی دهد ، ولی افسوس که طالع خودش بسته به دستان دیگران است؛ ولی او همچنان امید و توکلش به پروردگار است.

انگار که نمی بینند و صدایش را هیچ کس نمی شنود. خستگی در چهره اش پیداست. دیگر توان ماندن ندارد. آن خنده ی زیبای صبح اش کجاست؟ بساطش را در سبد کوچکش جمع می کند برای رفتن به خانه، با چشمانی که هنوز به انتظار عابرین است. یعنی یکی پیدا نمی شود که حتی به قصد دلخوشی دخترکی که آرزوی خوشحالی همه را دارد چیزی بخرد. دخترک همچنان فرو رفته در فکر به سمت خانه می رود. ناگهان صدای جیغ ترمز ماشین که سکوت غم را می شکند و باز کسی نمیبیند جز حرف هایی که فقط بدرد باد هوا میخورد، حالا همه خواهان وسایل دخترک که به غنیمت می برند. از دور صدای فریاد و شیونی می آید که نام دخترش را فریاد می زند.

کاش من انسان بودم، اما نه چه خوب است من قاصدکی هستم که فریاد می زند دنیا زیر هر خطی است. من دیگر نمیتوانم بمانم در هوایی که شاید دیگر تو نباشی، در این هوایی که پر از خاطرات توست. من واسه رسیدن به چه چیز بمانم، به خیابانی دیگر می روم بعد از رفتن تو، و انتظار سلامتی ات را می کشم شاید این اتفاق فقط در رویای من باشد.

تبلیغات شما در سایت تبلیغات شما در سایت تبلیغات شما در سایت
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
X