اي آفتاب به شب مبتلا خداحافظ
غريب واژه دير آشنا خداحافظ
به قله ات نرسانيد بخت کوتاهم
بلند پايه بالا بلا خداحافظ
تو ابتداي خوش ماجراي من بودي
اي انتهاي بد ماجرا خداحافظ
به بسترت نرسيدند کوزه هاي عطش
سراب تفته چشمه نما خداحافظ
ميان ماندن و رفتن درنگ مي کشدم
بگو سلام بگويم و يا خداحافظ
قبول مي کنم از چشمهاي معصومت
که بي گناه تريني ولي خداحافظ
اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا
ولي براي هميشه تو را خداحافظ
بهروز ياسمی ( معاصر )
© کلیه حقوق محفوظ است.