همه سقوط تو را از مناره دیدند
ولی من دیدم پرواز کردی
ایثار را وقتی
در تشنگی ننوشیدی
و خورشید را همیشه در آسمانی که
هفتاد و دو ستاره
گردش میچرخید
و سنگهای زمینش
خون گریه میکرد
■
حیف
خواب بودم
آن زمان بیدار گشتم
که نماز میخواندند
برای من!
شعری از علیرضا ایمانی فرکتاب پیاده تا ماه بیدارم نشر خادم الرضاء
ميخواهم فرياد بزنمتو رانه تو راسکوت قرنهايم را شايد اين سکوت تلخ را کسي ترجمه کند!